سوره ی درد

۳ مطلب با موضوع «حضرت آقا» ثبت شده است

همراه اقا بهتیپ الغدیر رفتیم.

آیت الله سید روح الله خاتمی نماینده امام در استان یزد با دست های لرزان,مقداری ماست گرفت و در کاسه ای بزرگ دوغ درست کرد,کاسه را اورد پیش اقا تعارف کرد.

آقا فرمودند:خودتان میل کنید,قبول نکردند.

خودش آن را با دست نگه داشت تا ایشان از آن بنوشند.

پیر مرد کاسه را چرخاند.لبانش را درست به همان نقطه ای که آقا از آن نوشیده بود چسباند و دوغ را سر کشید

بارزمنده ها که بود گل از گلش میشکفت.با همه گرم میگرفت و زود صمیمی می شد. بچه های رزمنده هم هر وقت در کنار ایشان قرار می گرفتند سر از پا نمی شناختند..

سخنرانی ایشان در پادگان دو کوهه گرم شده بود که یکی احساس کرد باید تکبیر بگوید!آقا تذکر داد که تکبیر نابجا رشته کلام را از دست سخنران خارج می کند.

یکی از بچه ها شیطنتش گل کرد و بلافاصله داد زد : تکبیر! آقا لبخندی زد: سر به سر من پیر مرد می گذارید?!

صدای تکبیر دوباره بلند شد!آقا خنده اش گرفت. دو لشکر نیرو آنجا به صف ایستاده بودند;همه زدند زیر خنده.آقا صلواتی فرستاد. کنترل جمع را که به دست گرفت سخنرانی اش را ادامه داد.

 برگرفته از کتاب خاطرات سبز ص۹۹

بسمه تعالی


به:آقای حمید رضا ملایی فرزند شهید احمد ملایی از فردوی قم


فرزند عزیزم!نامه تو به پدر شهیدت را در روزنامه خواندم.-ن چه نوشته ای ، حرف دل خیلی هاست;اما این را بدان که یاد شهدا را هیچ کس نمی تواند از سینه این ملت بزداید. همان طور که یاد شهید کربلا همیشه زنده است،یاد شهیدان کربلای ایران هم زنده خواهد ماند و دل هایی را پر از نور و روح هایی را پر از معرفت و عزم خواهد کرد.نهال مبارکی که با خونانان ابیاری شده است، روز به روز برومند تر خواهد شد;ان شاالله.

این بار که به پدرت سلام کردی،سلام مرا هم به او برسان.


            سید علی خامنه ای۷۹/۲/۷