سوره ی درد

۱ مطلب با موضوع «جبهه» ثبت شده است

بارزمنده ها که بود گل از گلش میشکفت.با همه گرم میگرفت و زود صمیمی می شد. بچه های رزمنده هم هر وقت در کنار ایشان قرار می گرفتند سر از پا نمی شناختند..

سخنرانی ایشان در پادگان دو کوهه گرم شده بود که یکی احساس کرد باید تکبیر بگوید!آقا تذکر داد که تکبیر نابجا رشته کلام را از دست سخنران خارج می کند.

یکی از بچه ها شیطنتش گل کرد و بلافاصله داد زد : تکبیر! آقا لبخندی زد: سر به سر من پیر مرد می گذارید?!

صدای تکبیر دوباره بلند شد!آقا خنده اش گرفت. دو لشکر نیرو آنجا به صف ایستاده بودند;همه زدند زیر خنده.آقا صلواتی فرستاد. کنترل جمع را که به دست گرفت سخنرانی اش را ادامه داد.

 برگرفته از کتاب خاطرات سبز ص۹۹