حکیم الهی قمشه ای در راه مکه،برای اقامه نماز توقف کردند.به گوشه ای رفته و در بیابان نماز می گزارد که ماشین حرکت کرد و وی از کاروان به جا ماند.بعد از نماز روی به جانب خدا نمود و گفت:خدایا!چه کنم?
در این حال ماشین سوار شیکی جلوی پایش ایستاد و راننده ان گفت:اقای الهی ماشین شما رفت?
جواب داد :بلی.
گفت بیایید سوار شوید.
وقتی سوار شد با یک چشم به هم زدن به ماشین خویش رسید،فورا پیاده شد و به ماشین خود رفت،وقتی برگشت دید ماشین سواری نیست از مسافران پرسید:این ماشین سواری که مرا رساند کجا رفت?
مسافرین گفتند:اقای الهی ماشین سواری کدام است?!اینجا توی این بیابان ماشین سواری پیدا نمیشود
در اسمان معرفت،ص234
- ۰ نظر
- ۲۰ آذر ۹۳ ، ۱۶:۱۷