سوره ی درد

صمیمیت و نشاط

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۸ ب.ظ

بارزمنده ها که بود گل از گلش میشکفت.با همه گرم میگرفت و زود صمیمی می شد. بچه های رزمنده هم هر وقت در کنار ایشان قرار می گرفتند سر از پا نمی شناختند..

سخنرانی ایشان در پادگان دو کوهه گرم شده بود که یکی احساس کرد باید تکبیر بگوید!آقا تذکر داد که تکبیر نابجا رشته کلام را از دست سخنران خارج می کند.

یکی از بچه ها شیطنتش گل کرد و بلافاصله داد زد : تکبیر! آقا لبخندی زد: سر به سر من پیر مرد می گذارید?!

صدای تکبیر دوباره بلند شد!آقا خنده اش گرفت. دو لشکر نیرو آنجا به صف ایستاده بودند;همه زدند زیر خنده.آقا صلواتی فرستاد. کنترل جمع را که به دست گرفت سخنرانی اش را ادامه داد.

 برگرفته از کتاب خاطرات سبز ص۹۹

  • پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۸ ب.ظ

نظرات  (۲)

وبلاگتون مبارک:)
پاسخ:
سلام..ممنون که بازدید کردید
سلام
مطلب جدید کی میرسه !!!!؟؟
پاسخ:
سلام
ممنون سر میزنید..چشم به زودی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی